روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
مامان نیلوفرمامان نیلوفر، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

دنیای مامان وبابا

اتلیه و ....

عزیزم چند روزیه یاد گرفتی که میشینی اما به مدت کوتاهی دیشب یه کوچولو با روروئکت راه رفتی و تقریبا داری یاد میگیری که باهاش چطور راه بری دختر قشنگم . چند روزیه که وبلاگت رو اپ نکردم اخه خیلی خوابت کم شده و شیطونیهات زیاد شده  و دوست داری که فقط باهات بازی کنیم و من اصلا وقت نمیکنم که برات بنویسم شبها هم اینقدر خسته ام که فقط دوست دارم تو لالا کنی که منم بخوابم از روز مادر بگیم که وجود تو بهترین هدیه ی امسال برای من بود و لذت مادر بودن رو با هیچ هدیه ای عوض نمیکنم. از دوستان عزیزم هم ممنون که این روز رو به من تبریک گفتند و همچنین شرمنده ام که وقت نکردم که به وبلاگشون برم و بهشون تبریک بگم.از همین جا از همه معذرت میخوام ...
19 ارديبهشت 1392

تقدیم به مادر عزیزم

مامانه گلم معنای واقعی عشق. امسال که خودم مادر شدم به معنای عشق واقعی مادرانه پی بردم. دوستت دارم واژه کوچکیست در برابر عشقه بی نهایت تو. اما من همیشه ناتوانم برای جبران محبت های  تو .مامانه عزیزم ممنونم ازت که تو 10 سالی که بابا پیشمون نبوده تو برای من هم پدر بودی وهم مادر. ممنون از اینکه نگذاشتی حس بی پدری رو بچشم و از همه لحاظ برای من کم نگذاشتی. مطمئنم که بابا هم از اون بالا بهمون نگاه میکنه و از داشتنه چنین همسری خوشحاله. مامان جونم میدونم که تو دوران نوجوانیم بخاطر تصمیم های نادرستم خیلی اذیتت کردم و الان خیلی پشیمونم.امیدوارم که منو ببخشی .مادر مهربونم برای من خیلی زحمت کشیدی و من همیشه بدرستی ازت قدر دانی نکردم .شرم...
9 ارديبهشت 1392

دخمله شیطون و بازی هاش

دخمله شیطونم سسلللللللللللام. قربونت برم من که فقط دوست داری باهات بازی کنیم. دالی بازی رو خیلی دوست داری و همچنین دنبال بازی.عاشق این هستی که بغل من یا بابا باشی و بدوییم و یکی هم از پشتت بدوئه که مثلا میخواد بگیردت یعنی اینقدر میخندی که قهقهه میزنی فدات شم وکلی با این 2 تا بازی حال میکنی. جدیدا مدل غر زدنات عوض شده واگه بخوای به کسی اعتراض کنی و در کل از چیزی ناراحت باشی پشت سر هم میگی هییییم.هیییییییییم ایییییییم ایییییم. هنوز مشخص نیست که هیم میگی یا ایم. چون اولش رو سریع میگی اما به ی که میرسه  طولانی ما هم بعضی موقع ها از بس که غر میزنی و ما نمیفهمیم که چی میخوای میذاریمت تو روروئکت اما هنوزم بلد نیستی که باهاش راه بری و دوست...
9 ارديبهشت 1392

نانازیه مامان

عزیزم سه شنبه هفته پیش دوست دوران بچگیم اتنا اومد دیدنت. قبل از  اومدنش کلی باهم بازی کردیم و این عکسهارو ازت گرفتم                                        همیشه برام بخند عشقه مامان دخترم با یه دست توپشو گرفته وای ترسیدم اخم نکن مامانی باشه خانومی دیگه عکس نمیگیرم پستهای قبل هم جدیده ...
31 فروردين 1392

پستونک خوردن روژینا جونی

 روژینا جان 4شنبه بعد از اینکه عروسک بازیت تموم شد تصمیم گرفتم پستونکت رو بذارم دهنت ببینم میخوری یا نه که یه دفعه اینجوری شدم در کمال تعجب دیدم که خوردی اون هم با لذت فراوان اما بعد از چند دقیقه خیالم راحت شد چون دیدم که درش اوردی و نگاهش کردی و دیگه نخوردیش/ عزیز دلم مامان دوست نداره که تو پستونکی بشی خداروشکر که خودت هم دوست نداری / میشه بگی چرا اینقدر عسلی ...
31 فروردين 1392

دخملی با عروسکش

اولین عروسک بازیه دنیای مامان وبابا. اما بیشتر دوست داشتی عروسک بیچاره روبخوری تا اینکه باهاش بازی کنی. این عروسک همونیه که وقتی من  باردار بودم و وقتی برای مسافرت رفته بودیم ماسوله برات خریدیم چون بابا از این عروسک خیلی خوشش اومده بود گلم البته عکسش رو قبلا برات گذاشتم.  دخملی = اول نگاش کنم ببینم خوشمزه اس  از کجاشروع کنم بهتره گازش بگیرم پاش رو تست کنم شاید خوشمزه باشه برگردم بیشتر بهش تسلط دارم بذار ببینم سرش خوشمزه اس حالا برای اینکه این همه اذیتش کردم ناراحتم و عذاب وجدان گرفتم مامان ...
31 فروردين 1392

اولین بیسکوییت خوردن دختر گلی

عزیزم از اونجایی که شما شیرت رو با اشتها نمیخوری و منو بابا هم همیشه تو همه کارها عجول هستیم و همچنین خیلی عجله داریم که شما غذا بخوری و ماهم لذت ببریم چند روز پیش وقتی بابا از خرید برگشت دیدم که با یه بیسکوییت بیبی /همون بیسکوییت مادر خودمون/ اومده  و میگه که ماله دخملمه و کلی با عشق این بیسکوییت رو برات خریده بود و گفت که یکمش رو تو شیرت   حل کنیم و بهت بدیم من با اینکه میدونستم که برات زوده اما دلم هم نخواست که دله بابا بشکنه چون با کلی ذوق اوردشو داد بهم / یدونش رو تو شیرت حل کردم و با استرس بهت دادیم. اولش خیلی تعجب کرده بودی اما بعدش خوردی و بنظر من که خوشت اومده بود. نوش جونت. اما مامانی بهم گفت که بهت ندم چ...
31 فروردين 1392

5ماهگی عشقم

5 ماهگیت مبارک روژینا جونم  عزیز دلم ممنون که باعث شدی مامانت بشم فرشته کوچولوی من  دختر نازم برای اینکه تنوع بشه 5 ماهگیت رو خونه مامانی فاطمه گرفتم و 4نفری یعنی منو گل دختری و مامانی و بابا دیشب یه جشن ساده و کوچولو به مناسبت 5 مین ماهگرد خانم کوچولومون داشتیم. عزیزم کارها وعکسهای 4 ماهگیت رو تو پست قبلی گذاشتم. مامان فدای چشمات که اولین باره که شمع فشفشه ای میبینی و تعجب کردی واخر شب هم روژینا خانوم با روبان کیکش سرگرم شده بود و ماهم کیک رو خوردیم ...
24 فروردين 1392

اخرین روزهای 4 ماهگی

عزیز دلم هر روز که میگذره عسل تر میشی.شیرین وشیرین وشیرین تر.  میخوام از دلبریهای این چند وقتت بگم روژینا گلی .دو هفته ای میشه که کاملا غلت میزنی و دیگه همش باید در کنارت باشیم و نمیتونیم تنهات بذاریم چون بعضی موقعها دستت زیرت میمونه و اگرهم به مدت طولانی دمر باشی خسته میشی وگریت در میاد .وقتی چیزی رو جلوت میگیریم 2 تادستای قشنگت رو جلو میاری و میخوای که بگیریشون و هنوز به دهنت نرسیده دهنه خوشگلت رو باز میکنی که بخوریشون . بیشتر اوقات در حاله اواز خوندنی و بعضی موقعا در بین اوازت دد هم میگی . غر زدنت رو با 3 بار ا..ا..ا.. گفتن اعلام میکنی دختر قشنگم.صدات خیلی نازکه و قشنگه جغجغه هات رو خیلی دوست داری و از اینکه میتونی باهاش...
24 فروردين 1392